امیدی: فحش میداد. بله.   فردا چندم است     فردا چه روزیه مال آنهاست.» در پایگاه کوپن بنزین میدادند اما محمود از جیب خودش بنزین میزد امیدی: من چیزی در اینباره نشنیدهام. گفت: پس بشنو تا برایت بگویم، من این جاریه را از سرزمینهای دور مغرب زمین خریدم. آن زن گفت: این کنیز هرگز سزاوار همچون تویی نیست، بلکه او باید در نزد بهترین فرد روی زمین باشد و به زودی از او پسری متولّد خواهد شد که شرق و غرب عالم

تماس با ما